مصاحبه بولتن نیوز با مسئول سابق تیم حفاظت مسعود و مریم رجوی

نادر کیانی، خبرنگار بین الملل بولتن نیوز، در ادامه مصاحبه های جنجالی خود، این بار مصاحبه ای اختصاصی و جذاب با مسعود خدابنده عضو سابق شورای ملی مقاومت، مسئول تیم حفاظت استقرار و تردد مسعود رجوی و مریم رجوی و همچنین فرمانده پیشین ارتش آزادیبخش، انجام داده است.

به گزارش بولتن نیوز، این مصاحبه به دلیل طولانی بودن، در 2 بخش تقدیم حضور خوانندگان عزیز می شود.

سوال: آقای مسعود خدابنده از اینکه وقتتون رو در اختیار ما گذاشتید از شما تشکر می کنم.
برای شروع و به عنوان پرسش اول از شما، برای خوانندگانی که شما را نمی شناسند، می خواهم از زبان خودتان، یک معرفی بفرمایید و از چه زمانی وارد سازمان شدید و چه مسئولیت هایی داشتید؟

جواب: سلام و با تشکر از شما آقای کیانی و سپاس از اینکه این فرصت را به بنده دادید.
در پاسخ به سوال شما باید عرض کنم که، من قبل از انقلاب با مجاهدین آشنا شدم. آن زمان گروههای مخالف با هم همکاری نزدیک داشتند. در انگلستان هم با کنفدراسیون و هم با انجمن اسلامی همکاری داشتم. همزمان با ورود آیت الله خمینی به پاریس برای دو هفته ای به نوفل لوشاتو فرانسه رفتم و از آن به بعد بیشتر فعال شدم و تقریبا ادامه تحصیل متوقف شد (آن زمان دانشجوی دکترای الکترونیک بودم). در انگلستان با تشکیل “کمیته حمایت از مجاهدین خلق” که مؤسس آن دکتر رضا رئیسی طوسی (از دوستان نزدیک حنیف نژاد که اکنون در ایران هستند ایشان) به آن پیوستم. دکتر بعد از انقلاب به تهران رفت و از آنجا اختلافش با سران مجاهدین بالا گرفت و از سازمان خارج شد ولی کمیته باقی ماند، به تهران وصل شد و بعد ها همان پایه انجمن دانشجویان مسلمان و بعد ها “اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان” (کپی انجمن های داخل) شد که کمی بعد از ورود مسعود رجوی و ابوالحسن بنی صدر به پاریس به کارش پایان داد و نشریه آن هم شکل نشریه مجاهد را به خود گرفت.

مسعود خدابنده
مسعود خدابنده

زمانی که رجوی و بنی صدر به پاریس آمدند من در انگلستان در زندان بودم (بخاطر اشغال سفارت در لندن) و بعد از خروج مستقیم به پاریس رفتم. آنجا مدتی کارها و مسئولیت های خارج کشوری را منتقل کردم و با آقای سعید شاهسوندی که مأموریت پشت جبهه مجاهدین در کردستان را به عهده داشت به آلمان رفتم. آنجا به صورت فشره دستگاه رادیویی ده کیلوواتی زیمنس را که خریده بودیم را آموزش دیدم و با باری بزرگ از انواع فرستنده های دو کیلو واتی و دستی و کد سازها و تجهیزات دیگر (همراه این رادیوی ده کیلوواتی) عازم بغداد شدم.
یادم هست شبی که صبح آن پرواز داشتیم در یک هتل در مونیخ خبر کشته شدن موسی خیابانی به دستمان رسید. روبروی هم نشستیم، گریه کردیم، نماز خواندیم، شب را صبح کردیم و رفتیم (انتخاب من برای این مأموریت در آن زمان به خاطر تحصیلات و سابقه من در امر مخابرات بود)

آن زمان رابطه با بغداد علنی نبود. ما تحت پوش “حزب دموکرات کردستان” (که رابطه آنها نیمه علنی بود) رفتیم و بار ما را ارتش عراق تا سلیمانیه حمل کرد و از آنجا بار را با قاطر و عبور از رود زاب (با لتکه) و از آنجا به دره زیر سردشت (محل دفتر حزب) منتقل کردیم. رادیو شروع به کار کرد و هم برنامه رادیو مجاهد و هم رادیوی حزب را پخش می کردیم. این هم زمان با شروع تشکیل “پیشمرگه مجاهد خلق” در کردستان بود که مسئول آن مسعود عدل تازه از تهران رسیده بود و در منطقه ای نزدیک شروع به تشکیل و تعلیم داده بود.

بعد از دو سال سپاه و ارتش ایران ما (و حزب دموکرات و دیگران) را عملا در عملیاتی زمینی از کردستان ایران بیرون کرد ولی ما توانستیم رادیو را باز کرده و از رود زاب رد کنیم و به عراق ببریم. البته از آنجا به بعد این رادیو دیگر استفاده مهمی نداشت و برای کار مخابراتی بیشتر استفاده داشت (چون از فرستنده های عراق استفاده می کردیم). بنابراین الزامی هم برای ماندن من باقی نمانده بود و نفرات فنی عراقی کارها را انجام می دادند.
من به سفارش کاک صالح (ابراهیم ذاکری که در عملیات فروغ جاویدان زخمی و بعدها ار اثر سرطان مغز مرحوم شد) که مسئولیت و سابقه کار امنیتی در سازمان داشت و مسئول کمیته امنیت “شورای ملی مقاومت” بود و در کردستان با من آشنا شده بود به پاریس برگشتم.

در پاریس به خانه ای مخفی منتقل شدم (خانه صادقی) که مسئولیت آن با بیژن رحیمی (باز از نفرات با سابقه امنیتی) بود. مسئولیت این خانه تعقیب مراقبت و اطلاعات بود. آنجا توانستم با توجه به سابقه فنی دو وانت با وسائل استراق سمع و دوربین و غیره تولید کنم و آموزش بدهم. بخش اصلی کار گروهها (سه گروه چهار نفره در آن زمان) تعقیب مراقبت و کسب اطلاعات از افراد دیگر آپوزیسیون خارج کشور و یا دیپلماتهای ایرانی بود. خود من بعد از آموزشهای اولیه به عنوان سرگروه جدا شده و مسئولیت تخصصی ام با بیژن ماند ولی کارها و دستوراتم به مریم عضدانلو منتقل شد. اولین بار مریم را در نزدیکی پایگاه اصلی سازمان در ورسورواز فرانسه ملاقات کردم که از آن پس با توضیحات و بریف مشخص مسئولیت تعقیب مراقبت فیروزه بنی صدر (یا فیروزه رجوی) را به عهده گرفتم. تیم مریم رجوی شامل خودش، مهرداد (حسین رحیمی برادر بیژن رحیمی که باز به خاطر سرطان فوت کرده) و شهرزاد صدر حاج سید جوادی (با دو نفر زیر دستش) بود و من هم اضافه شدم. مهرداد مسائل آشپزخانه و خرید و غیره، شهرزاد مسائل خانگی و رتق و فتق امور دفتری و مریم (با تیتر سر دفتر رجوی) هم عملا همه کاره خانه مسعود و فیروز بود. نقش من با یک تیم، دو ماشین و پشتیبانی پایگاه صادقی در صورت نیاز، عملات تعقیب مراقبت فیروزه (که دانشجوی دکترا در پاریس بود) بود که البته توضیح آن این بود که به خاطر حفاظت از وی است (نه فیروزه می دانست و نه پدرش البته). گزارش ترددات، وضعیت همکلاسی های فیروزه، ارتباطات با خانواده، دوستان و الی آخر که به مریم می دادم ولی مشخص بود برای مسعود رجوی (و احتمالا علیه فیروزه) تهیه می شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تمامی حقوق متعلق به سایت هزار اشرف می باشد.